۸ آذر ۱۳۸۷

ادورتایزمنت


این دفعه فرق داشت
قبلا هروقت یه پسر می دید
که رو لباسش یه یوزپلنگ در حال جهش باشه
یا رو کلاهش یه تیک خورده باشه
یا یقهء تی شرتش سرمه ای و قرمز باشه،
یجوری می شد
حس میکرد باید بره باهاش بخوابه
حس می کرد دلش می خواد با تمام وجودش آلتشو تو دهنش بگیره
و زبونشو دورش بچرخونه
ضربان قلبش تند می شد
چشاش یهو برق می زد
ولی این دفعه فرق داشت
این حس رو قبلا تجربه نکرده بود
همینجوری خشک شده بود و بهش نگاه می کرد
اون عاشق بیل برد تبلیغاتی کنار خیابون شده بود

۴ نظر:

ناشناس گفت...

shet

ناشناس گفت...

حیف که اینجا فقط بیلبورد مذکر وجود داره

yasaman گفت...

na vaghran shet:))

Schizomi گفت...

bilbordesh ehtemalan televisione meydoon vanak boodeh ast...