۸ آذر ۱۳۸۷

ادورتایزمنت


این دفعه فرق داشت
قبلا هروقت یه پسر می دید
که رو لباسش یه یوزپلنگ در حال جهش باشه
یا رو کلاهش یه تیک خورده باشه
یا یقهء تی شرتش سرمه ای و قرمز باشه،
یجوری می شد
حس میکرد باید بره باهاش بخوابه
حس می کرد دلش می خواد با تمام وجودش آلتشو تو دهنش بگیره
و زبونشو دورش بچرخونه
ضربان قلبش تند می شد
چشاش یهو برق می زد
ولی این دفعه فرق داشت
این حس رو قبلا تجربه نکرده بود
همینجوری خشک شده بود و بهش نگاه می کرد
اون عاشق بیل برد تبلیغاتی کنار خیابون شده بود

میوزیک


آدولف اعتقاد داره
موسیقی اون چیزیه که به آدم یادآوری کنه
که زندگی می تونست
خیلی بهتر از اینها باشه
و موسیقی دان اون کسیه
که اینو بهتر از خدا فهمیده

last night

cannonbal adderley made love to me

لاو فرام اباو


-متولد چه ماهی هستی؟
-شهریور
-با من دوست میشی؟
-متولد چه ماهی هستی؟
-اسفند
-نه نمی تونم

۶ آذر ۱۳۸۷

تالربل


تو یا هیچ چیز نمی فهمی
و یا اونقدر می فهمی که نیازی نداری به دیگران بگی که می فهمی
ودر هر دو صورت، شخصیت قابل تحملی هستی

۵ آذر ۱۳۸۷

سیمپلیسیتی


آدولف امروز هیچ کار خاصی نکرد

۳۰ آبان ۱۳۸۷

انتلکتوال


آدولف اعتقاد داره که انتلکتوالیزم همیشه ام انقدر حال بهم زن نبوده
مثلا به احتمال زیاد اختراع شیلنگ و لوله رو مدیون اولین کسی هستیم
که به آلت تناسلی یک مرد با دید غیر جنسی نگریسته

۲۵ آبان ۱۳۸۷


آدولف امروز صبح بلند شد
ریشهاشو مثل یک انگلیسی با تیغ تراشید
پیرهنشو اتو کرد
قهوه رو خودش دستی جوشوند و درست کرد
تخم مرغ آب پز زرده عسلی با آب پرتقال طبیعی درست کرد
بعدش کفشهاشو واکس زد و کت و شلوارشو رو پیرهن اتو کرده پوشید
دگمه سر دست زد
پاپیونشو دستی گره زد
کل این قضایا دو ساعت طول کشید
رفت تو انباری
به دقت به سطل های رنگ نگاه کرد
یکیش چشش رو گرفت
روش نوشته بود "رنگ در گاراژ"
ورش داشت و رفت که در گاراژ رو رنگ کنه
الآن دو هفته اس که داره در گاراژ رو رنگ می کنه
تقصیر خودمه
اشتباه کردم
نباید میزاشتم کتاب مبانی آنارشیسم بخونه

taken for granted wishes


دلم میخواست الآن یجایی باشم که ساعت 10:46 باشه

۲۴ آبان ۱۳۸۷


تو زندگی دو لحظه هست که هیچ حرفی راجع بهشون ندارم
یکی اون لحظه که بدون هدف فون بوک موبایل رو مرور میکنم
یکیم اون لحظه که شهاب سنگ کنارم می خوره زمین

۲۰ آبان ۱۳۸۷

midsocial crysis


ملت جمع شده بودن
کلی آدم، اینا همه نتیجهء ایده های بازاریابی آدولف بود.
یک ایدهء ساده:
هر کسی میتونست یکی از لباسای تن مانکن زندهء پشت ویترین بوتیک رو بخره و از تنش در بیاره
جمعیت هجوم آورده بود.
هر کسی یه چیزی می خرید
نهایتا یکی از مرفهین شهر ساعتی خاص رو تعیین کرده بود تا تمام لباسها رو یکجا بخره
کل شهر جمع شده بودن
مرتیکهء پولدار با اون کلاه احمقانش کل شهر رو بهم ریخته بود
وقتی رسید عصاشو به دست شاگرد بوتیک داد
جلوی مغازه با صاحب مغازه دست داد و به مردم نگاهی کرد
همه کف می زدن
یک دسته اسکناس از جیب بغل کت در آورد و رو به مردم شروع به شمارش کرد تا به مبلغ بهای لباس ها رسید
مابقی رو هم به فروشنده انعام داد
مردم همه او را مرد خیری میشناختند
شوری به پا شده بود
صاحب مغازه شاگردش رو فرستاد که لباسهارو یکی یکی از تن دختر در بیاره
از بلوز و دامن و شلوار و چادر گرفته تا لباس زیر
ملت از خود بی خود شده بودن
این بزرگترین استریپ تیز تاریخ شهر بود
یادم اومد که خودم آدولف رو بزرگش کردم
یادمه همیشه بیشتر از سنش میفهمید
و من به خودم و آدولف افتخار می کردم
یادمه که یکبار تو مدرسه برای انشایی با مضمون اینکه دوست دارید چکاره شوید،
انشایی با عنوان "وقتی بزرگ شوم یک پورن استار خواهم شد" نوشته بود

۱۹ آبان ۱۳۸۷

کیریتیکال پوینت


نکته اینجاس که هیچ نکته ای نداره
این همون چیزیه که خیلی ها نمیگیرن