۵ تیر ۱۳۸۸

دایریز آو تکسی


از هر فرصت و بهونه ای برای صحبت با دیگران استفاده می کرد
بیشتر منتظر می شد که با کسی خلوت کنه و حرف بزنه
همچین که مسافرای صندلی عقب پیاده می شدن
شروع میکرد به حرف زدن با مسافری که رو صندلی جلو نشسته بود
یبار من تو ماشینش بودم، جلو نشسته بودم
کرایهء کسی که از عقب پیاده شد رو که گرفت
یه <<خدایا شکرت>> گفت و بعد رو به من گفت:
<<بدترین شغل دنیا کار کردن تو باجهء بانکه، همش داری پول میشمری ولی هیچیش مال خودت نیست>>
فکر کنم هنوز به تراژدی شغل خودش پی نبرده بود

هیچ نظری موجود نیست: